سلام
ديروز ساعت 8:30 از زادگاه ماماني به سمت ياسوج حركت كرديم مقصد اولمون تهران بود تا يه ديداري با خواهر شوهري و خاله ستاره داشته باشيم
اينجا ريحاني در مسير بوشهر_شيراز !
جاي دنجي كه آقاي پدر واسه دختري درست كردن
اصفهان توي پمپ بنزين
پ.ن:الان دارم از خونه خاله ستاره آپ ميكنم بدليل نداشتن رمريدر نتونستم از سامي و ريحانه عكس بذارم
ممنونم از همه ي نظرات دوستاي خوبم فردا ادامه سفرمون رو به مقصد زادگاه ريحان عسلي شروع ميكنيم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 231 تاريخ : يکشنبه 29 آبان 1390 ساعت: 21:02
سلام
بالاخره با آومدن آقاي پدر سفر ما هم تموم شد و فردا عازميم درسته با ريحاني خيلي جاها نتونستم برم اما در کل خيلي خوب بود
ریحانه در رخش آقای پدر
ریحانه در آغوش آقای پدر
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 237 تاريخ : جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 20:09
سلام
مامانی الان که دارم این مطلبو می نویسم عزیزم در خواب نازی قوربونت برم من دیشب تا خوابت برد خیلی طول کشید هنوز سرما خوردگیت توی بدنت هست به خصوص اون ویروسی که چند وقته پیش از طریق هوا وارد بدنت شد تا داروتو قطع میکنم زود دوباره لکه های قهوه ایی تو بدنت و آف توی دهنت پیدا میشه
اینجا همه میگن که شهرتون سرماش چیه که آدم بخواد سرما بخوره اما حقیقت اینه که اینجا سرد نمیشه ولی وقتی بشه خیلی سرد میشه
از این حرفا که بگذریم آقای پدر بعد از 1 ماه و 18 روزی که ما اینجاییم دارن میآن پیشمون و مثلا میخوان من سوپرایز بشم به من چیزی نگفته اما من میدونم داره میآد ولی خب منم مثه خودش به روش نمیآرم تا تو ذوقش نزده باشم اما آقای پدر بگما نمیتونی مثه من که همیشه سوپرایزت میکنم منو سوپرازیم کنی اما همین که نیتت خوشحال کردن منه خودش کلی برام ارزش داره
بعدا نوشت : بالاخره آقای پدر بعداز ٢ روز در راه بودن ساعت ٢ نیمه شب به شهر ما رسیدند خوش آمدید آقای همسری
ریحان عسلی هم در خواب ناز بودند و هنوز درست و حسابی آقای پدر را رویت ننموده اند
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 227 تاريخ : پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 10:45
سلام
ریحان عسلی شیطون من وقتی خاله ستایش میخواد به درساش برسه اصلا نمیذاری همش می خوای کتاب و دفتراشو پاره کنی یا وقتی جا مدادیشو میبینی زود برش میداری
اوایل فقط با جامدادیش بازی میکردی اما کم کم یاد گرفتی زیپشو باز میکنی و دوست داری مدادو خودکاراشو بریزی بیرون
از سر و کولش بالا میری ببین خاله چطوری به درساش میرسه
اینجا هم دیروز که خاله ستایش رفته بود واسه مراسم جشن تکلیف حسابی خوش به حالت شده بود و کلی با دفترا و کتابش بازی کردی البته با نظارت من
در حال باز کردن زیپ کیفشی
بعدا نوشت : دوست داشتید به این آدرس هم یه سری بزنید شاید از عکساش خوشتون اومد من که کلی کیف کردم http://www.boushehria.blogfa.com
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 273 تاريخ : سه شنبه 24 آبان 1390 ساعت: 20:43
سلام به همه ی دوستای خوبم عیدتون مبارک
این پست رو تقدیم میکنم به خاله ستایش که امسال 9 ساله شده و امروز 23/آبان/90 براشون جشن تکلیف گرفتن
نُه ساله ميشوم من
بــوي بـهـار دارد چادر نماز مادر
در دستهاي او هست يك جا نماز ديگر
ماه قشنگ امشب مهمـان خانة ماست
يك آسمان ستاره در انتظار فرداست
من ميكنم دوباره رخت سفيـد بر تن
چون با طلوع خورشيد نُه ساله ميشوم من
یه روز که داشتم وبلاگ ریحان عسلی رو آپ میکردم نشسته بود کنارم و میگفت کاشکی منم وبلاگ داشتم خیلی دلم میخواست اینقدر وقت داشتم که واسه ستایش هم مینوشتم اما ...
الان که دارم این پستو مینویسم خونه ی مادربزرگمه میدونم که وقتی بیآد و نشونش بدم خیلی خوشحال میشه
جشن عبادت
با چادر سفيدش پروانه ميزند پر
خوشحال مينشيند بر جا نماز مادر
مادر خريده امروز چادر نماز او را
چادر نماز او هست زيبا مثل گلها
با شمع و دستهاي گل بابا خريده قرآن
بوي گلاب دارد جلد طلايي آن
تا آسمان آبي پروانه ميپرد شاد
جشن عبادت اوست بهبه مباركش باد
ستایش خواهر کوچولو و دوست داشتنیماين روزها فرشتگان آسماني هر روز و شب در حال رفت و آمد از زمين به سوي آسمان و از آسمان به سوي زمينند. پيام تبريك و شادي ميآورند از اين كه به دنياي جديد، دنياي بزرگترها و به مرحله تكليف رسيدی بسيار خوشحالم و از صميم دل تبريك و تهنيت می گم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 300 تاريخ : دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت: 21:40
سلام مامانی
از وقتی اومدیم اینجا ( بی یو ) خیلی بیشتر به قند توجه داری و تا قندون رو میبینی زود خودتو بهش میرسونی خیلی وقت بود که میخواستم یه پست بذارم اما وقت نمیشد تا امروز ظهر تا دیدم میری به طرف قندون زودی دوربینو روشن کردمو ازت عکس گرفتم تا گفته هام فقط گفتنی نباشه !
این عکسا فقط نشون دهنده ی علاقه شما به قند و پیوست به بقیه مدرکات که در آینده ببینی که چقدر شیطون بودی
قوربونت برم که بعد از اتمام کارت میخواستی در قندونم بذاری روش
اینم بگم که فقط تونستی یه قند بخوری وای وقتی ازت قندهارو میگرفتم چه سرو صدایی میکردی مامانایی که این پست رو میخونید نی نی های شما هم قند میخوردن؟
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 236 تاريخ : دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت: 19:31
علي در عرش بالا بي نظير است
علي بر عالم و آدم امير است
به عشق نام مولايم نوشتم
چه عيدي بهتر از عيد غدير است؟
نام علي : عدالت — راه علي : سعادت — عشق علي : شهادت
– ذكر علي : عبادت — عيد علي : مبارك
بعدا نوشت : اینم ریحان عسلیی که داره واسه دوست دارانش دست میزنه
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 202 تاريخ : دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت: 17:02
از همان روزي که پاي تو به اين دنيا رسيد
غصه هايم يک به يک از قلب و جانم پر کشيد
روز ميلاد تو دنيا يک صدا خنديده بود
اسمان در مقدمت باران گل باريده بود
در ستاره بارانِ ميلادت
ميان احساس من
تا حضور تو
حُبابي است از جنس هيچ
از دستان من
تا لمس نگاه تو
آسماني است به بلنداي عشق
جشن ميلادت را به پرواز مي روم
دراين خانگي ترين آسمانِ بي انتها
آسماني که نه براي من
نه براي تو
که تنها براي "ما" آبيست
ماهگیت مبارک عزیزم
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 256 تاريخ : شنبه 21 آبان 1390 ساعت: 16:33
سلام
ریحانی علاقه زیادی به انار داری آخه تقصیری هم نداری گلم وقتی تو دل مامانی بودی من خیلی انار میخوردم خیلی هم علاقه داشتم انار یکی از میوه های مورد علاقه منه الانم میوه ی مورد علاقه جفتمون شده به به مخصوصا وقتی ملس باشه آی لاو یو ....
امروز که الان شده دیروز پدر جونی داشت انار میخورد کهمثه جت خودتو بهش رسوندی و نذاشتی پدر جونی انارشو بخوره البته پدر جونی هم بی میل نبود که شیطونی نکنی طوریکه خودش بیشتر از من مشتاق بود که این لحظه ها به تصویر در بیآن و ازم خواست که دوربینو بیآرم و ازت عکس بگیرم
اینم دو نمونه انار خوردن ریحانی
این مدلی خوردن انار بیشتر بهت می چسبه
اگه گفتید دارم چیکار میکنم؟
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 217 تاريخ : شنبه 21 آبان 1390 ساعت: 1:46
سلام ریحانی عزیزم
امروز داشتم تو فایلای لب تاب خاله سودی می گشتم که دیدم یه فایل عکسای گلچین شده داره باز که کردم عکسای شمارو تو حیاط خونمون وقتی مادر جونی و ستایش تابستون اومده بودن پیشمون دیدم یادش بخیر چقدر بامادر جونی خوش گذشت با هم دیگه کندوان رفتیم و بردمت آتلیه و...
من یادم رفته بود که عکسارو از موبایل مادر جونی توی کامپیوتر خودم کپی کنم چه عکسای قشنگی هم شدن
بعدا نوشت : خاله ستاره فردا از پیشمون میره ایشالا سفرتون بی خطر سامی دلم خیلی برات تنگ میشه مخصوصا شیرین کاریهات اینم یه نمونه اش
دیروز من (مامان ریحانا ) داشتم صبحونه میخوردم ریحانی هم اومد توی سفره که نونا رو برداره و بخوره تا دیدی ریحانی اومده توی سفره نشسته به ریحانی گفتی ریحانه ی من وای وای چه کاره بدی کردی تو سفره نشین گناه داره وبا وجود اینکه زورت نمیرسید ریحانی رو بغل کنی با اون دستای کوچولوت زیر بغله ریحانی رو گرفتی که ریحانی رو از سفره بیآری بیرون
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 214 تاريخ : جمعه 20 آبان 1390 ساعت: 2:41
سلام به همه ی دوستای خوب وبلاگیم و ریحان عسلی شیرین تر از عسلم
امروز مادر جونی داشت واسه خاله ستاره که چند تا کاره خیاطی داشت واسش انجام میداد اما مگه گذاشتی مادر جونی کاره نیم ساعته رو 2.5 ساعته انجام داد بیچاره کمرش درد گرفت هی میخواستی دست به چراغ چرخ بزنی
منم تمام نخ های رنگی رو میذاشتم جلوت یکم بازی میکردی و تا میدیدی من دارم به تی وی نگاه میکنم زودی فرار میکردی وقتی هم می گرفتمت که نری میزدی زیر گریه و مثه ماهی که توی تور گیر افتاده خودتو تکون میدادی که از دستم فرار کنی
مادر جونی برات شعر میخوند شما هم براش ناز میکردی
پ.ن : فاطمه جونی که برام کامنت خصوصی گذاشتی پس آدرستو چرا نذاشتی گلم من چطوری به کامنتت جواب بدم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 226 تاريخ : پنجشنبه 19 آبان 1390 ساعت: 22:13
سلام
وای این روزا چقدر خوش میگذره هرچی بگم کم گفتم از وقتی سامی بلا اومده که دیگه حسابی از خنده روده بر میشیم از بس کاراش خنده داره مخصوصا وقتی یکی در میون فارسی رو انگلیسی صحبت میکنه دلم میخواد قورتش بدم
بعدازظهری داشتی کارتون پلنگ صورتی نگاه میکردی تو یه قسمتش برف اومده بود گفتی خاله ببین (snow) برف اومده ای جونم یا وقتی دستمال کاغذی میخوای میگی تی شو (tissue) میخوام الهی من بگردم
یا اینکه ستایش دیروز داشت دست به صورت ریحانی میزد و نازی میکرد شما هم اومدی تو اتاق فکر کردی ستایش داره ریحانی رو میزنه گفتی وای وای خاله ستایش دیگه ریحانه ی من رو نزنیا مامان (ستاره) داره ریحانه ی من رو میزنه چه کاره بدی کرد
اینم بگم که ستایش داشت با ریحانه بازی میکرد شماهم تو اتاق داشتی کارتون نگاه میکردی وقتی سرو صدای ستایشو ریحانی بلند شد دویدی اومدی ببینی چیکار میکنن وقتی دیدی که ستایش با ریحانه مشغوله بازیی با قیافه حق به جانبی گفتی خاله ستایش من دیگه تورو دوست ندارم حسودیت گل کرد
الان که دارم این پست رو مینویسم ساعت 01:58 روز چهارشنبه ست و شما الان از جشن نامزدی برگشتید دارم با لب تاب خاله سودی آپ میکنم عکسا توی کام دایی علیه فردا صبح عکسای این پست رو میذارم
پ.ن: خاله سودی : مرسی از پیام تبریکتون دوستای خوبه مامان ریحانا ایشالا روزی عزیزای شما
پ.ن 1: ریحانی وقتی میگم دست بده دستت رو محکم و مردونه میزنی به دستم
وقتی واسه اولین بار مزه ی چیزی که نخوردی رو امتحان میکنی بعداز تایید که خوشت اومده میگی هوممممم ممم ممم یعنی میخوای اینقدر خوشگل ازم درخواست میکنی که دلم میخواد بخورمت جیگرمی بخدا
راه رفتنت داره بهتر میشه خوب تعادلت رو حفظ میکنی البته بگما که عجله هم میکنی واسه راه رفتن شده که 4 بار افتادی و دوباره بلند شدی که راه بری ماشالا یادتون نره
دیشب رفتم آشپزخونه آب بخورم ندیدی که کجا میرم اومدم دیدم داری میری توی اتاق دنبال من میگردی تا منو دیدی الهی من فدات بشم که خیلی شیرینی ریحان عسلیم تندی تندی چهار دست و پا اومدی خودتو انداختی تو بغلم و ستایش هر کاری کرد بری بغلش به من چسبیده بودی
الان دیگه چهار دست و پا رفتنت در حد تیم ملی شده خیلی تند تند و مارتن وار میری
دیگه چیزی به فکرم نمیرسه خیلی خوابم میآد اگه چیزی به ذهنم رسید فردا در بعدا نوشت این پست مینویسم
ریحان عسلی تو شدی همه ی وجودم طاقت یه لحظه دوری ازت رو هم ندارم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 242 تاريخ : چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت: 13:58
سلام مامانی
امروز صبح می خواستیم بریم بازار واسه خرید که قرار شد قبل از اون یه سر بریم دفتر پدر جونی
شما هم که از ساعت 7 بیدار شده بودی و وقتی ما میلخواستیم حرکت کنیم خوابت گرفتو خوابیده به پدر جونی سر زدیم کلی اونجا شیطونی کردی
اینجا تازه از خواب بیدار شده بودی
بعدا نوشت : امروز تو دفتر پدر جونی هشتمین مرواریدت هم دیده شد مبارکه
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 243 تاريخ : يکشنبه 15 آبان 1390 ساعت: 22:44
سلام عزیز مامان
ریحانی فردا قراره یه مهمون عزیز برامون بیآد اونم کسی نیست جزء خاله ستاره و سامی
وقتی پدر جونی ریحانه رو ببوسه معلونم نیست چه عکس العملی نشون میدی دلم برات یه ذره شده خاله جونم
عید که اومدی پیشمون خیلی ریحانی رو دوست داشتی اون موقع ریحانی 3 ماهش بود
یه خاطره از عیدم بگم که من ریحانی رو میذاشتم تو کریرش و جلو تی وی تا کلاه قرمزی 90 ببینه تو (سامی )هم هی میگفتی مامان ستاری ریحانه روشو برگردونه من نمیخوام کلاه قرمزی نگاه کنه ای شیطون
یا من تو آشپزخونه داشتم ناهار درست میکردم داشتی با مامانت حرف میزدی میگفتی مامان به من مارکر ( marker )و پیپر( paper )و چر (chair) بده میخوام نقاشی بکشم دست منو از پشت بستی قوربون انگلیسی صحبت کردنت برم
اینم عکسای سامی
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 256 تاريخ : شنبه 14 آبان 1390 ساعت: 19:36
سلام مامان
الان که دارم این پست رو برات مینویسم عزیزمخوابیدی و همه رفتن باغ و تنها خونه هستم
از صبح که بیدار شدم گردنم بد جور درد میکنه مثه اون سه روزی که اثرات بی حسی سزارین به سر و گردنم زد طوریکه نمیتونستم سرمو بالا بگیرم
شما هم که خیلی شیطون شدی مخصوصا وقتی ستایش رو میبینی شیطونی هات خیلیگل میکنه
تو اتاق رفتم که لباساتو بذارم توی ساکت دیدم سر و صدات در نمیآد اومدم ببینم چیکار میکنی دیدم رفتی توی آشپزخونه و خودتو از آّب سرد کن آویزون کردی
تا اومدم بغلت کنم جیغ کشیدی و گریه کردی بردمت توی حیاط که یکم بذارمت توی کالسکه شاید خوابت بگیره تا کاسکه رو دیدی خودت انداختی توش
اما هنوز10 دقیقهننشسته بودی کهمی خواستیبیای پایین حتی اجازه نمی دادی که خودم بیآم درت بیآرم
اینم تلاش ریحانه در حال بیرون اومدن از کالسکه
بعد ار اینکه کمربندتو باز کردم که بیآی بغلم بازم میخواستی بری سوار کالسکه اما این بار میخواستی توش بایستی
اینجا هم ریحانه خوشحال از اینکه به خواستت رسیده بودی
بعد هم رفتیم به بابایی یه زنگ زدیم و تا صدای بابایی رو شنیدی هی بابا بابا بابا میکردی بابات چه عشقی میکرد وقتی بابا صداش میکردی
اینم ریحانی در حال مکالمه با بابایی
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 208 تاريخ : جمعه 13 آبان 1390 ساعت: 19:17
سلام عزیز مامان
عزیزم امشب خونه مامان سارا بودیم مامان سارا زحمت کشیدن و به در خواست من لازانیتا بقول سارا درست کردن چقدر هم خوشمزه شده بود مامانش دستتون درد نکنه
چقدر سارا تو بلایی چقدر من خندیدم
مخصوصا وقتی مامانت داشت سبزی خوردن پاک می کرد و شما هی اذیت میکردی و نمی ذاشتی مامانت به کارش برسه وقتی که مامانت داشت تورو دعوا میکرد که دست نزنی با قیافه ی حق به جانبی گفتی مامانی قرار نبود دعوام کنی وای منو می دیدی چقدر به این حرفت خندیدم مخصوصا وقتی مامانت کم آورد و دیگه بهت چیزی نگفت
یا وقتی میخواستی ریحانه رو صدا بزنی میگفتی ریحان عسلی بیا قوربونت برم من
اینم عکسای امشب
بیچاره مامان سارا تا صبح باید بریزو به پاشای شما دوتا وروجک رو جمع کنه ببین اتاق رو به چه وضعی در آوردین
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 233 تاريخ : جمعه 13 آبان 1390 ساعت: 0:07
سلام عزیزم
امزور یه قرار وبلاگی با مامان ثنا و ثمین و سارا داشتیم چه قراره خوبی بود به من که خیلی چسبید
امروز هوا یکم سرد بود البته واسه شما بچه ها من شانسی برات کلاه برداشتم جورابم مجبور شدیم از پای سارا در بیآریم و پای شما بکنیم
سارا مثه همیشه شیطون و دوست داشتنی ثنا و ثمین هم یکی از یکی خانم تر
یه کار خرابی هم من و مامان سارا کردیم اونم اینکه من ریحانه رو دادم مامان سارا یه لحظه نگه داره که کیف پولیمو بردارم از کیفم اومدم ریحانه رو ازش بگیرم موقع انتقال ریحانه به من ریحانه خورد به فلاکس چای مامان ثنا و ثمین و افتاد زمین و شکست کلی شزمنده شدم
کلی با هم دیگه خرف زدیم امیدوارم که دوستای خوبی واسه هم باشیم و بمونیم
بابای ثنا و ثمین بیچاره تو این فاصله که ما با هم بودیم صبوری کردن و تنها بودن و در آخر هم زحمت رسوندن مارو هم کشیدن ببخشید خیلی زحمت دادیم
اینم عکسای این قرار
پ.ن: امروز صبح دایی کامپیوتر شو برد خدمات کامپیوتری قبل از اون ازش پرسیدم عکسای من حذف نشن گفت من کاری به عکسات ندارم الان اومدم عکسات رو توی فایلت کپی کنم میگم کو فایل عکسای ریحانی میگه حواسم نبود توی desktop بودن همشون حذف شدن کم مونده فقط گریه کنم دلم از این میسوزه گفتم اگه حذف میشن بریزم توی فلش
از شانس بد من همین دیروز از لب تاب خاله سودی کاتشون کردم و همه شون ......
پ.ن 1:این دومین باریه که دارم این مطلب رو می نویسم ریحانی دکمه پاورو زد و ............الان هم داری دستمو گاز میگیری قوربونت برم من
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 212 تاريخ : چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت: 21:55
سلام عزیزه مامان
الان که دارم مطلب این پست و برات مینویسم از دایی علی تحویلت گرفتم
دایی میخواست ماشینش رو بشوره شما هم پشت سرش گریه کردی دایی هم مجبور شد تورو بغل کنه و بذارتت توی کالسکه که پیشش باشی شما هم که شیطون تا فرمون ماشین رو دیدی دستتو بالا بردی که از کالسکه برت داره و بذارتت توی ماشین
بعداز اونم هر کاری کردیم که بیای بیرون تا دایی ماشین رو بشوره فرمون ماشینو ول نمی کردی دایی هم مجبور شد ماشینو قفل کنه و به کارش برسه
اینم عکسای ریحانی بلا
مات و مبهوت از سرازیر شدن آب
پ.ن: از بس دست زدی به کیبورد گذاشتمت پایین که چهار دست و پا بری و مثه پست ریحانه و لوز سرم نیآد
اما شما هم که طبق معمول بلا تشریف دارید و خواستی که تاتی تاتی کنی منم همینطور که روی صندلی نشسته بودم باهات تاتای تاتی کردم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 209 تاريخ : سه شنبه 10 آبان 1390 ساعت: 15:12
سلام مامانی
یادش بخیر انگاری همین دیروز بود که خدا یکی از فرشته های قشنگ شو گذاشت تو بغلمو و دنیای منو بابایی رو رنگی تر کرد
چه حس زیباییه مادر شدن خدا نصیبه هرکی که بچه میخواد کنه آمین
الان یه ماهی میشه که بدون کمک خودت به تنهایی می ایستی و یه دو هفته ایی میشه که وقتی با چهار دست و پا خودتو به من میرسونی جلوم میشینی و بدون کمک گرفتن از پام خودت جلوم می ایستی و یه هفته ایی هست که از یه قدم به 3 قدم خودتو رسوندی و کم مونده که راه بری
چه ذوقی من میکنم وقتی میبینم داری راه رفتن و یاد میگیری هر قدمی که بر می داری یکم تعادلت کم میشه و تو همون حالت یه مکثی میکنی و وقتی تعادلتو برقرار کردی دوباره به کارت ادامه میدی دلم میخواد قورتت بدم
وقتی ایستادی و می خوای که یکی یکی قدم برداری منم برات دست میزنم و میگم ماشالا ماشالا و چه خنده ایی میکنی و مشتاق میشی که زودتر خودتو به من برسونی
عاشق اون لحظه اییم که داری به من نزدیک میشی و تعادل نداری و خودتو میندازی تو بغلم و منم مسرور تو رو بغلم میگیرم و تا جایی که میتونم میبوسمت
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 223 تاريخ : يکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 17:29